ناهید نقیزاده، 27 فروردین 1401
خانم دکتر خدیجه کاترین رضوی، همسر مرحوم دکتر محمدتقی فرور، از میان ما کوچ کرد و از عالم خاکی پرکشید. دوستداران و فعالان محیطزیست و حفظ طبیعت و جامعه بومی و محلی ایران یکی از عالمترین و صادقترین یاوران و فعالان خود را از دست دادند.
خانم دکتر خدیجه کاترین رضوی، در تیر ماه 1323 چشم به جهان گشود. ایشان به همراه همسرشان مرحوم آقای دکتر محمدتقی فرور، یکی از فعالان و تسهیلگران بهنام، معاون مدیر و کارشناس توسعه مشارکتی یکی از مهمترین طرحهای توسعه روستایی ایران (طرح توسعه منطقهایِ سلسله «الشتر» سلسله- دهه 50 شمسی)، و پس از آن در دهه 60 شمسی، بنیانگذار موسسه توسعه پایدار و محیطزیست (CENESTA) بودند.
شادروان خانم دکتر کاترین رضوی، لیسانس بیولوژی از دانشگاه ملی تهران، «دهه 40 شمسی»، لیسانس آموزش و فیزیولوژی و فوقلیسانس اقتصاد از دانشگاه کانِ فرانسه «دهه 50 شمسی»، و دکتری علوم اجتماعی و توسعه روستایی از دانشگاه سوربن فرانسه، پاریس (مرکز بینالمللی تحقیقات محیطزیست و توسعه) بود.
ایشان در بیش از 4 دهه کار تخصصی خود، با تسلط بر چند زبان (فرانسه، فارسی، ترکی، انگلیسی و عربی)، به عنوان مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره موسسه «سنستا» یکی از پیشروها و جزو فعالان برتر عرصه ملی و بینالمللی در حفظ طبیعت و توانافزایی جوامع بومی و محلی و ارتقاء نقش این جوامع در این امر بودند.
تلاشهای ارزنده ایشان در سطوح ملی و بینالمللی، چه به جهت تربیت انسانهای علاقمند به حفظ طبیعت، و چه حساسسازی و بیدار کردن وجدان انسانها برای اقدام عملی در حفظ «مادر زمین» و تنوع زیست-فرهنگی، و دستیابی به توسعه پایدار جامعه بنیاد، بخصوص با محوریت جوامع «روستایی»، «عشایری»، «کشاورزان خرد»، «جنگلنشینان»، «جوامع ساحلی-دریایی» هیچگاه فراموش نخواهد شد.
خانم دکتر خدیجه کاترین رضوی، یکی از دلسوزان بی ادعایی بودند که عاشقانه برای حفظ این مرز و بوم تلاش کردند. ایشان راهبر و مسئول بسیاری از طرحها و برنامههای موسسه سنستا در «همزیستی با کویر»، «برجسته کردن و استفاده از دانش بومی در مقابله با بیابانزایی و تخریب سرزمین»، «ترویج فنآوریهای بومی و سازگار با محیطزیست»، «مدافعه و حمایتگری از حقوق جوامع بومی و محلی بخصوص عشایر کوچنده»، و «حفظ و به رسمیت شناساندن قلمروهای زندگی عشایر کوچنده»، «امنیت و حاکمیت غذایی»، «مردمی کردن نظام تحقیقات کشاورزی»، «کشاورزی زیستی»، «کاهش مصرف سموم و کودهای شیمیایی»، «مدیریت تلفیقی آفات»، «بهنژادی مشارکتی گیاهان زراعی» و «بهنژادی تکاملی گیاهان زراعی»، و از مبارزان قاطع در ارتقاء آگاهی عموم در «مضرات استفاده از محصولات دستکاری شده ژنتیکی» بودند.
همه ما به عنوان دوستان، آشنایان، همکاران و جامعه محیط زیستی ایران، نام افتخارآفرین ایشان را به عنوان «مادر طبیعت»، که نقش مهمی در انتشار دانش و ارتقاء آگاهی اقشار مختلف جامعه در حفظ این مرز و بوم داشتند، در قلبمان حک خواهیم کرد. روحشان شاد و راهشان پررهرو!
Nahid Naghizadeh, 16 April 2022
Iran’s Nature Lost a Loving and Kind Mother!
Dr. Khadija Catherine Razavi passed away on April 16 2022. Defenders of the environment, nature conservation and indigenous and local communities of Iran, have lost one of their most knowledgeable and sincere activists. Catherine was born in July 1944, and together with her late husband, Dr. Mohammad Taghi Farvar, a well-known activist and facilitator, she worked on one of the most important rural development projects in Iran: the Alashtar Regional Development Plan, which was underway during the 1970s. In the early 1980s they founded the NGO, Center for Sustainable Development and the Environment (CENESTA) – one of the oldest and most active NGOs in Iran.
She had a Bachelor’s degree in Biology from the National University of Tehran, a Bachelor’s degree in Education and Physiology and a Master’s in Economics from the University of Caen in France. She received a Doctorate of Social Sciences and Rural Development from Sorbonne University in Paris.
As CEO and Chairman of the Board of CENESTA, she was one of the leading activists on environmental protection and empowering indigenous and local communities over more than four decades of her professional life. With mastery of several languages ( Persian, French, Turkish, English and Arabic), her valuable efforts at the national and international levels will never be forgotten – both to raise awareness of environmental issues, and to sensitize and awaken the human conscience to take practical action to preserve mother earth and biocultural diversity. At the international level she played a key role in the Council of the Global Environment Facility and as an advocate for the rights of nomadic peoples at the UN Convention on Combatting Desertification. Her vision was of a society based on sustainability, with a focus on rural and nomadic communities, small farmers, forest dwellers, and marine coastal communities.
Catherine was an unassuming activist who lovingly sought to safeguard both the land of Iran and her people. She led many of CENESTA’s programs and projects, including “Living with the desert”, “Highlighting and using indigenous knowledge against desertification and land degradation”, “Promoting indigenous and environmentally friendly technologies”, “Supporting the rights of indigenous and local communities, particularly nomadic tribes”, “Integrated Pest Management”, “Participatory Plant Breeding” and “Participatory Evolutionary Breeding”. She played a key role in raising public awareness on the harms of GMOs.
She will always be remembered as someone who played an important role in sharing knowledge and raising awareness of different segments of society and in safeguarding the environment of Iran. All of us – as friends, acquaintances, colleagues and the environmental community of Iran – will proudly engrave her name on our hearts as someone who was a mother for nature. May her soul be uplifted and her path be a fruitful one.
مادر دلسوز و مهربان طبیعت از میان ما رفت!
خانواده سنستا، با دلی شکسته و مالامال از اندوه، به اطلاع میرساند که خدیجه کاترین رضوی، مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره موسسه سنستا، در روز شنبه 27 فروردین ۱۴۰۱ دار فانی را وداع گفت.
کاترین برای طبیعت و حفظ آن صدایی صریح، قوی و تزلزلناپذیر و در دفاع از مردمان بومی و جوامع محلی همچون دژی استوار بود. کاترین، در طول زیستن پربارش، بیوقفه و بیخستگی تلاش کرد تا دانش و فرهنگ آبا و اجدادی مردمان ایران در حاکمیت غذایی، استفاده پایدار از منابع آبی، حفاظت و احترام به نعمتهای طبیعی را پاس بدارد؛ که ایمان داشت این راه ماندگاری و بودن ایران است. ایرانی که بیدریغ به آن و به مردم آن عشق میورزید.
«خانم دکتر رضوی عزیز ما» حفاظت از محیط زیست را اساس زیست جوامع محلی به ویژه عشایر میدانست و دریافت و آگاهی به آن را رمز بودن همه مردم ایران. کاترین عزیز ما به مظاهر فرهنگی مردم بومی و جوامع محلی عشق میورزید، آنها را نماد هویت جمعی ایرانیان میدانست و دلواپس راستین زوال آنها بود. او کسی بود که شبها و روزهای زندگیش را برای پاسداری از این میراث یگانه سپری کرد و هرگز از یادآوری این نکته کوتاهی نکرد که دانش بومی و سنتی- یا چنان که خودش میگفت نظامهای آزمون و خطا شده- یکی از پایههای پایداری و بقای زیست-فرهنگی ایرانیان است.
خدیجه کاترین رضوی و محمدتقی فرور، موسسه توسعه پایدار و محیط زیست (سنستا) را در دهه 60 شمسی تأسیس کردند و از طریق آن صدها تسهیلگر و دانشآموخته در زمینه حفاظت از طبیعت و توسعه پایدار جامعه محور آموزش دادند، صدها پروژه کوچک و بزرگ برای حفاظت از حیات وحش، فقر زدایی، مبارزه با بیابانزایی و تخریب سرزمین، امنیت و حاکمیت غذایی و حاکمیت بذر، باز-توانمندسازی نهادهای عرفی اجتماعی جوامع محلی به ویژه عشایر کوچ نشین و حفاظت از ذخایر ژنتیکی و دانش سنتی مرتبط با آن طراحی و اجرا کردند.
کاترین رضوی، همواره قدرتمندترین و رساترین صدا را داشت در برابر مدعیانی که به دنبال نابودی و فرسایش تنوع زیستی گیاهی و دامی ایران، آلوده کردن سرزمین به محصولات دستکاری شده ژنتیکی بودند و یا طرحهایی برای تهاجم به سایتهای مهم تنوع زیستی مانند میانکاله و آشوراده را داشتند. او، کابوس وطنفروشان منفعتگرا بود؛ با شجاعتش، با ایستادگیش، با استقلالش، با صبر تمامنشدنیش، با مبارز بودنش، با بودنش.
برای ما در سنستا، غم از دست دادن کاترین رضوی، پس از رفتن دکتر فرور و غنیمت اژدری، بسیار جانکاه و توانفرسا است. برای ما مدتی، تا همیشه، طول خواهد کشید که با این خبر و این حقیقت که دیگر کاترین پیش ما نیست، کنار بیاییم. با این حال، ما با عشق به او، کار و تلاش خستگیناپذیر او را تا همیشه به یاد خواهیم داشت و به راه او را ادامه خواهیم داد.
بانوی آب و آرامش، مرگ تو درد دوستان محیط زیست ایران را افزوده است و دوستانت را در غمی بی پایان فرو برده است. چه خبر تلخی!
اما چنین زندگی کردنی را باید جشن گرفت.
بانوی بهار، دغدغه مند برای فردای بهتر و سبزتر، رسالت ما برای روزهای بدون تو پابرجا خواهد بود.
معلم بی ادعا! مگر اقیانوس پایان می یابد؟ مگر شکوه نگاه تو برای فردای بهتر فراموش می شود؟
فرزندان تو، شاگردان تو و دوستداران تو با پیام سبزت برای آب و خاک و زندگی این سرزمین چنان خو گرفته اند که نامت و یادت وآنچه به ما آموختی بر خط به خط زندگیمان برای همیشه حک خواهد شد.
بلند باد نام تو!
با شکوه باد یاد تو!
و سبز باد همه آموزهای تو برای ما!
دکتر کاترین رضوی، بنیانگذار و رئیس هیئت مدیره موسسه توسعه پایدار و محیط زیست و رئیس ستاد مردمی آشوراده، با بیش از نیم قرن تلاش و خدمت به محیط زیست و جوامع محلی و بومی، شنبه 27 فروردین 1401، برای همیشه آرام گرفت.
از طرف خانواده «سنستا»
Khadijah Catherine Razavi and Mohammad Taghi Farvar established the Centre for Sustainable Development and Environment (CENESTA) and through it, hundreds of facilitators and experts in the field of social and sustainable development were trained, dozens of environmental projects are implemented including wildlife protection, sustainable livelihoods, poverty alleviation, combating desertification and degradation Land, food security and sovereignty, stabilization of social structure and empowerment of local communities, especially nomadic tribes. She stood strong and tall against voices that would pollute the native strands of agricultural crops as well as schemes for invading important biodiversity sites such as Miankaleh and Ashuradeh.
CENESTA understandably will take some time to come to terms with this sad news. In the meantime, we remember her love, her tireless work as a voice for the rights of local small-scale farmers, and send our love and thoughts to her family and friends. We are determined to honor her rich legacy and continue her struggle.
Lady of Water and Peace, your death has increased the pain of Iran’s environmental friends, local and indigenous peoples and has plunged your friends into endless sorrow. What bitter news!
But such living must be celebrated! Lady of Spring, your concern for a better and greener tomorrow will be our mission for the days without you.
Unassuming teacher! Will the ocean end? Will the glory of your gaze be forgotten for a better tomorrow?
Your children, your students, colleagues, and your friends are so accustomed to your green message for the soil, water, and lives in this land that your name and memory and what you have taught us will be engraved line by line in our lives forever.
Blessed be your name! The glory is yours!
On behalf of the CENESTA Family
اولین بار جذب اسمش شدم، خدیجه کاترین رضوی؛ بعد خودشو دیدم و جذب صداش، چشماش، موهای ابریشمیش، عینک فریم سیاه با اون مرواریدهای کوچیک، گوشوارههای مروارید و اون کوله پشتی بزرگش شدم!
بعدتر یعنی زمانی که محسور جادوی کلامش شده بودم توی یه کارگاهی در سازمان منابعطبیعی بیرجند شمارمو گرفت و با خنده گفت شاید یه روزی لازم بشه و دقیقا یکسال بعدش وقتی از کارم بیرون اومده بودم و تازه میخواستم دنبال کار جدید بگردم، بهم زنگ زد و دوباره با همان خنده گفت، دیدی گفتم یه روزی لازمم میشه؛ فردا بیا سنستا… فرداش رفتم و این شد آغاز چهارده سال همسفری!
چهارده سالِ تکرار نشدنی، دورانی که هزارتا قصه رنگیرنگی داره؛ قصههایی که در اولین بهارِ قرنِ نو متوقف شد!
یه روزیهایی ازون روزها که خیلی خسته و له بودم و مثلِ همیشه حال بدمو پشت لبخندم مخفی میکردم، ساعت هشت شب بهم زنگ زد، بدون سلام و احوالپرسی شروع کرد از داستان سیمرغ گفتن و من حیرون که چی شده! آخرش گفت آدمهای زیادی توی دنیا روزمرگی رو انتخاب میکنن و راهشون به مراتب هموارتره؛ اما تو مسیر متفاوتی رو انتخاب کردی، مسیری که اصلا راحت نیست، پستی و بلندی داره، درد و رنج داره و اینها ماهیت مسیرتن، پس مغلوبِ هیچ کدومشون نشو، هدفتو اون گوشه توی دوردستها ببین و پُر قدرت به سمتش برو! بعد از اون شب، فلسفهی زندگیم، حال و هوای دیگهای پیدا کرد و همون شد که سعی کردم و فقط سعی کردم تا با نگاهی به دوردستها از لحظه لحظه مسیرم لذت ببرم!
۲۷ام فروردین دوباره له بودم، توی مزرعه آقای مهرپور یه گوشه نشسته بودم و جون نداشتم تکون بخورم! یهو صدای پرندهها توی سرم پُررنگ شد، تو بودی که با هر جیکجیک اونا میگفتی پاشو، سختی راهو نببین، نیوفت، خیلی کار داریم، این کشور گناه داره و باز هم بلندم کردی… و ازون روز صدات اومده توی جیکجیک تمام پرندههای دنیا!
سه هفتهای هست که گوشم تیز شده به شنیدن صدای پرندهها؛ سه هفتهای هست که هزار بار داستان سیمرغ را خوندم!
کاترین جانم، تو هدهد و پیر دانای ما بودی و ما همسفرت! نمیدونم وادی چندمو رد کرده بودی، اما مطمئنم که خیلی وقت بود از وادی عشق گذشته بودی!
از اون روز همه کسانی که میشناختیم، همه دوستای مشترکمون، از عاشق بودن تو میگن! از عشقت به خانواده، جیران، ایو! از عشقت به زمین و آسمون و کهکشانها! از عشقت به جنگل و تالاب! از عشقت به دانش بومی و البته به قول خودت فناوریهای آزمون و خطا شده هزاران ساله! از عشقت به کودکان، عشایر، روستاییها! از عشقت به جغدها، حتی عروسکها! از عشقت به شکوفههای گیلاس! از عشقت به عطار و خیام و خرقانی! از عشقت به همهکس و همهچیز!
صبح پنجره رو باز کردم و صدای پرندهها اومد، خواستم فیلم بگیرم و برات بفرستم، یهو متوجه شدم نیستی! توی زندگیم فقط تو بودی که برات مهم بود صبح که از خواب پا میشم چه صدایی میشنوم، چه نوری میبینم، چه فکری میکنم!
کاترین جونم نمیدونم چرا یهو پَر زدی رفتی تو آسمون، کلی کار داشتیم، کلی حرف نزده، کلی راه نرفته، اردیبهشته و شیراز منتظرمون! چه کنیم با نبودنت چه کنیم با دلتنگی!
There has been a long working relationship between CENESTA and Both ENDS, on critical involvement in the international negotiations on the implementation of the UN Convention to Combat Desertification, on sustainable land use and inclusive land tenure governance.
We got to know Khadija as a very warm, courageous and determined, just and ethical person. Indigenous knowledge, biodiversity and local communities were the benchmarks against which she tested policies, actions and companies. She was super critical on agribusiness and their role in ecosystem destruction and land degradation and got very upset when Syngenta was allowed as observer to the UNCCD and financed the Soil Leadership Academy. We loved her personal dedication and involvement. With her small, graceful and kind appearance, she gave every room that she entered a beautiful sparkle.
She was a great inspiration for environmental justice, a very warm and passionate person. Together with her late husband and co-environmentalist Dr Taghi Tarvar, she will be missed very much in the environmental movement.
Our heart and thoughts are with the Khadija’s family, friends, colleagues.
زمستان ۱۳۵۳ بود . من دانش آموزی بودم که تازه وارد دوره دبیرستان شده بودم . اهل روستای چهارتخته هنام شهرستان سلسه استان لرستان که در شهر درس میخواندم. در بین روستاییان سلسله خبری پخش شده بود که عدهای مهندس در روستاییان سلسله میگردند و با مردم صحبت میکند و از زندگیشان میپرسند و میخواهند از افراد محلی عده ای را برای همکاری انتخاب کنند. روستاییان فقیر و فاقد امکانات و با درآمدهای بسیار اندک که به هیج وجه کفاف زندگیشان را نمیداد با دیده تردید به موصوع نگاه میکردند. چون قبل از آن هر کسی از طرف دولت آمده بود
تاثیری بر زندگیشان نداشت. من هم تازه جوانی بودم که سر و گوشم میجنبید. شاید اواخر اسفند ۵۳ بود که ماشین لندروری را میدیدم که هر روز به روستاهای هنام میآمد. تا یک روز وارد روستای ما شدند. جوانی ریشو و بسیار زیبا و خندان و خودمانی با زنی سبزه و جوان از ماشین پیاده شدند . از همان ابتدا گرم و خودمانی که عشق و محبت و لبخندشان انسان را به خود جدب میکرد. واز آن برخوردهای رسمی و بالا به پایین اداری خبری نبود. بعد از مدتی صحبت کردن با چند روستایی مرد ریشو گفت من فرور هستم و این خانم همسر من است . خانم که گویی سالهاست که زنان روستا را دیده و با هم دوست هستند خودبخود چندین زن و دختر روستایی به دورش جمع شدند سرگرم گفتگو شده بود. ساده و بی آلایش و آرایش
.و این اولین باری بود که من دکتر فرور و کاترین را دیدم
دکتر فرور رئیس طرح توسعه سلسله بود . او و کاترین با اینکه همه امکانات زندگی در شهر الشتر برایشان فراهم بود اما زندگی در روستاهای فقیر و محروم را ترجیح دادند و در یکی از روستاهای نزدیک شهر که به مرکز اداریشان نزدیک بود و ” پا برج ” نام دارد یک اطاق را از یک روستایی اجاره کرده بودند و زندگی میکردند. بالاخره مرحوم دکتر رهنما هم دیدیم که هماهنگ کننده طرح سلسله بود . کاترین و فرور زندگی در تهران را رها کرده بودند و حتی در شهر کوچک الشتر هم که امکاناتی داشت سکونت نکردند بلکه آن خانه روستایی زندگی با روستاییان را بر همه چیز ترجیح میدادند. کاترین خودمانی با زنان روستا و فرور خونگرم و خندان با مردان روستایی فضایی را در سلسله بوجود آورده بود که هیچ فاصله ای بین مردم و کارشناسان طرح وجود نداشت . به مرور شروع به بکارگیری مردان و زنان کم سواد روستایی و آموزش آنها در سه بخش بهداشت و آموزش و پرورش و کشاورزی برای خدمت در روستا گرفتند که به بهورز معروف شدند . طرح سلسله قبل از آنکه در زیرساختها موثر باشد در شکستن فرهنگ سکوت روستاییان موثر افتاد و آنها را از مردمانی ساکت و تماشاچی به انسانهایی فعال و کنشگر و امیدوار تبدیل کرد و این همه تلاش کسانی چون دکتر فرور . کاترین . مجید رهنما ،علی رهنما دکتر علی اکبر آرین و همسرش و دوستان دیگرشان بود که از خارج و داخل کشور آمده بودند و بر خلاف روشهای متعارف در تمام زمینه ها منشا اثر شدند . کسانی مانند پائولو فریره و وینچنزو بیانکینی و لوتان کوی و دیگرانی که به الشتر آمدند و تجارب خود را در اختیار مردم قرار دادند . من که در سال ۵۶ و ۵۷ دیگر جوانی بودم که عاشق کارها بویژه رفتارشان با روستاییان شده بودم مدتی را نیز به همراه دکتر مجید رهنما بودم و از او بسیار آموختم.طرح سلسله به ما آموخت که توسعه باید متناسب با طرفیتهای محلی و توان محیطی باشد . به ما آموخت که توسعه واقعی آن است که مردم در آن نقش آفرینی کنند و همه از مواهب آن بهره مند شود . آموختم که مردمان فقیر اگر مجال یابند نابغه اند
آموختم که باید به تعداد فرهنگها الگوی توسعه داشته باشیم
آموختم که کارگزاران توسعه هنگامی موفقند که مانند مردم باشند و با آنها زندگی کنند و روابط بالا وپایین جای خود را به یک رابطه افقی و انسانی دهد تا زبان مشترکی شکل گیرد .
راستی زندگی کاترین سراسر عشق بود . عشق به طبیعت و انسان ها و چه زیبا گفته است مولانا که عشق درمان دردها و نخوتهای ماست :
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای دوای جمله علتهای ما
کاترین به ابدیت پیوست و جاودانه شد . ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ محمود مرادی
درگذشت خانم دکتر رضوي خبری غم انگيز بود. آخرین ملاقات با او در سال 1396 بود، ايام بهار بود ، با محبت مرا در موسسه سنستا پذيرفت و با چاي و خرما با چاشنی محبت و لطف پذيرايي کرد. به پرسش های بی شمار و پراکنده ام در مورد محصولات به قول خودش «دستکاری شده ژنتيکي» پاسخ داد و از همکارانش خواست تا آنچه می دانند را در اختيارم قرار دهند از محيط زيست ایران با غيرت و تعصب سخن می گفت و نگرانش بود. خانم هر جا که هستی ممنونم ، در پناه خدا و زیر سايه طوبی آرام بگير.
درودفراوان به روح بی بی خدیجه رضوی که تمام عمر و وقتش را برای مردم،منابع طبیعی و آبادانی کشورش گذاشت شاهکارهای وی بر کسی پوشیده و فراموش شدنی نیست.
خاطره ای از او بگویم درسفری ک به ایتالیا می رفتیم برای جابجایی هواپیماحدود بیست دقیقه در فرودگاه آلمان توقف داشتیم در همان چند دقیقه هم ب کارهای مردمی و منابع طبیعی می پرداخت.
شبی در خواب میدیدیم غم روز جدایی بدل هرگز نمی کردم خیال آشنایی را
جدایی تانیوفتددرمیان دوست دوست کی داندقدراشنایی را
شکسته استخوان داند بهای مومنایی را.
ریئس شورای معیشت پایدارایل ابوالحسنی و مدیرعامل شورای معیشت پایدارعشایر تیره محمدرضا اولاد الله داد
رضاصالحی
بیش از ۲۰ سال پیش برای اولین بار کاترین را دیدم
ارام، متواضع، متعهد به باورهایش در اهمیت دست یافتن جوامع محلی و بومی به جایگاه واقعیشان در تصمیم سازی و تصمیم گیری ، اهمیت گونه ها و بذرهای بومی و هرانچه در گذر زمان حقانیتش را با دیرپایی اثبات کرده و این گونه با محک تجربه و زمان از نیاکان به ما رسیده است در مفهوم دانش بومی
در طی تمامی این مدت ۲۰ سال هم هر زمان و در هر مناسبت یا موقعیتی دیدمش همین گونه بود
نه مدعی و پرهیاهو بود و نه با تغییرات رنگ عوض کرد
با ان همه دانش و تجربه و قابلیت همچون درختی پر بار سر به زیر و فروتن
باور دارم که به معنای واقعی کلمه انسانی فرهیخته بود
هم او و هم دکتر فرور
یاد و خاطراتشان جاودان
زنی به تمام معنا و با کمالات
یک مادر واقعی برای طبیعت، پرندگان و دانش آموختگان سنستا
حیف که رفتی و مارو تنها گذاشتی
نمی توانم تو را با چند جمله توصیف کنم، فقط می توانم بگویم،
کاترین عزیزم تو نشان واقعی صبر، پشتکار، ایستادگی و مهربانی بودی و این خصلت رو در تک تک ما پرورش دادی که سرسخت باشیم و برای سرزمینمان و حقوق آیندگان این سرزمین بجنگیم.
سنستا بدون تو و دکتر فرور عزیزم خالی و بی معناست و من تا ابد دلتنگتان خواهم بود. چقدر هم صحبتی با تو لذتبخش بود و پر از امید.
در ستاد مردمی نجات آشوراده و در کمپین مبارزه با محصولات تراریخته به من یاد دادی که حتی اگر چیزی غیرممکن به نظر رسید، بازهم تلاش کنم تا جایی که جان در بدن دارم تا حداقل آیندگان بدانند ما برای حفظ میراثشان تلاش کردیم.
تو برای من اسطوره صبر و تلاش و تعهد بودی، گنجینه ای از معرفت و خوبی، دوستت دارم تا همیشه
یاد تو و تقی به عنوان دو شخصیت با ارزش و همچنین مادر و پدر دوم من، تا روزی که در این عالم هستی هستم، در قلب و ذهن من خواهد ماند. تو فرشته ای بر روی زمین بودی.
تمام عمر برای اهدافت دویدی و الان دیگر وقت خواب است
آرام بخواب کاترین جانم
روحت در آرامش ابدی
رفتن دکتر فرور و بعدش هم خانم رضوی شبیه یک داستان بود با پایانِ باز… داستان دو نفر که روزی روزگاری برای منابع این مرز و بوم جنگیدند و کسی نمیدونه رسالتی که این دو عزیز شروع کردند تا چه زمانی و به دست چه کسانی ادامه پیدا میکند… شاید تو گوشه به گوشه ی این دنیا کاترین رضوی ها و تقی فرور هایی در حال پا گرفتن باشند… شاید تو جهان موازی دکتر و خانم رضوی کنار هم یه مبارزه جدید رو شروع کردن… شاید و یا بهتر است بگویم حتما روزی خواهد رسید که همه ی بذرهایی که آنها کاشتند، در سر تاسر خاک این سرزمین جوانه زد…
کاترین هم را تنها گذاشت و به آرامش ابدی پیوست
با وجودیکه از بیماری او مطلع بودم ولی باورش برایم سخت بود. تا این که دل نوشته ها را خواندم.
قبل از هر سخنی تسلیت به تمام همکاران سنستا: ناهید نقی زاده، فهیمه سیفی، عباس دیداری، خانم ترکی و سهیل. و نیز جیران عزیز . از دست دادن فرور و سپس کاترین بسیار برای این گروه سنگین است . ولی این عزیزان که در سنستا رشد کرده اند به خوبی راه فرور و کاترین را ادامه خواهند داد. چندی پیش که کاترین را در سنستا دیدم همچنان که کتاب ها را زیر و رو می کرد یک آن گفت: فرور رفتی و ما را تنها گذاشتی. طوری حرف می زد که انگار او حضور داشت. و حالا افراد سنستا می گویند که شما رفتید و ما را تنها گذاشتید. امید است که سنستا همچنان گذتشته بدرخشد و راه فروز و کاترین ادامه یابد و ارتباط های بین المللی گسترده تر شود
هستی به شوق پیدایش انسانهایی ادامه دارد
که رنج تفکر را بر آسایش تقلید ترجیح میدهند
خانم دکتر رضوی از نمونه انسانهایی این چنین بودند
روحشون در آرامش است یقینا …
ساعت ها بفکر دوست و فامیل ،همکار و یار مهربانم
کاترین عزیز بودم .من چه می توانم به پیام های پر عشق و محبت همکاران و دوستدارانش
اضافه کنم .غم نبودنش برایم سخت سنگین
است. خودش و همسرش که اولین رئیس من در
سازمان محیط زیست در بدو فعالیت محیط زیستی
من بود بسیاری خاطره و تجربه ساختند .ما به اهدافمان در حفظ محیط زیست ایران ایمان داشتیم و
داریم .هنوز تا نهادینه شدن این تفکر راه زیاد
داریم .باشد که آیندگان ادامه دهنده این اهداف باشند
خبر در گذشت و فقدان خانم دکتر رضوی همه را متأثر نموده ، که منجمله جامعه محلی شهرستان عسلویه که نام کاترین رضوی و مرحوم دکتر فرور نامی آشنا برای محلیان میباشد، مردم این شهرستان هیچوقت زحمات این دو فقید را فراموش نمیکنند، این دو فقید در بین ما الان نیستند اما روحشان در بین ما هست ، آن روحیه عزم و اراده جدی در اثبات حق جامعه محلی در بین ماست، روحیه مطالبه گری و تعامل با ذینفعان از اثرات بجا مانده از این دو فقید میباشد، روحشان شاد و یادشان گرامی باد، بوهندی کمالی مؤسسه توسعه پایدار نای بند ، شهرستان عسلویه
با خبر آسمانی شدن کاترین ( دکترخدیجه رضوی) ، بغض گلویم را فشرد و اشکم آماده ریختن شد . اما جلویشان را گرفتم چون مرگ کاترین را باور نمیکنم ، همان گونه که مرگ تقی را باور نکردم. مرگ این عزیزان دروغ بزرگیست. سفر شان به عالم بالا مرگ نیست . بلکه گلچینی است توسط کردگار سپهر ، برای انجامی ماموریتی بزرگتر در گوشه ای دیگر از کائنات . قفس تنگ دنیا دیگر جایگاه مناسبی برای روح والای کاترین و تقی نبود. تا کاترین و تقی شاگردانی چون من دارند ، تا سمن قدرتمندی چون سنستا همچنان اهدافشان را دنبال می کند، تا کشاورزان پیشرویی چون ناصر پرتویی که از طریق کاترین و تقی با اصول حفظ قرق های بومی و تنوع زیستی آشنا شده اند ، برنامه های ایشان را دنبال میکنند، مرگ و نیستی برای این دو بزرگوار متصور نیست. من خود را مدیون کاترین ، تقی و جیران دخترشان میدانم. بودن در کنار این خانواده فرهیخته و آموختن در محضرشان نقطه عطف زندگی من بود. آنها شعور محدود محلی مرا به شعور کیهانی متصل وطوفان اندیشه ای در من ایجاد کردند که باعث شد من با تغذیه طبیعی ( خامگیاهخواری ) و سبک زندگی طبیعی برای حفظ تندرستی خودم و طبیعت کره زمین آشنا گردم، و بتوانم بر درد ها و بیماری هایم غلبه کنم و اکنون بعد از شفا و کسب تجربه و دانش بیشتر، تجربیاتم را در اختیار دیگر بیماران درد مند و نا امید از درمانهای رایج بگذارم و آنها را به این مسیر سبز به سوی شفای واقعی وجاودانگی هدایت کنم، تا آنها نیز پیام تندرستی و نجات کره زمین را به دیگران بدهند. تا من و رهجویانم در این عرصه هستیم و در راهی که با آفتاب درخشان دانش و تجربه کاترین و تقی روشن شده است قدم میگذاریم, تا خوشه های غلات در جمعیتهای به نژادی تکاملی در سراسر ایران همراه کشاورزان ، اهمیت تنوع ژتنتیکی را فریاد میزنند و در حال احیای تنوع ژنتیکی نابود شده هستند ، هیچ وقت نمیتوانم مرگ تقی و کاترین را باور کنم و افتخار میکنم که در پیشبرد اهداف به نژادی تکاملی نجات دهندة تنوع ژنتیکی و معیشت کشاورزان خرده پا در ایران ، همراه دکتر سالواتوره چکارلی در کنار این دو بزرگوار و تیم قدرتمند سنستا بودم. جاودانگی یعنی همین که بعد از آسمانی شدن کاترین و تقی ، وجود پر برکتشان ، همچنان به برکت دادن به کره زمین و زمینیان ادامه میدهد.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانی ستانم پربها
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
دکتر رضا حق پرست
به نژادگر غلات ، دانشیار
معاونت موسسه تحقیقات کشاورزی دیم
مدرس و مشاور معنا درمانی و خامگیاهخواری و رازهای شفای طبیعی و کوانتومی
تسلیت به همه دوستداران طبیعت در گیتی سرای هستی
تسلیت به مردم ایران سرا
بزرگوارانی همچون شادروان خانم دکتر رضوی و مرحوم دکتر فرور معنی زندگی را به ما آموختند؛ همیشه در دلهای ما زندهاند.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
خاطره حضور گرانقدرشان در شهرستان عسلویه را هیچوقت فراموش نخواهیم کرد.
برای آن عزیزان سفر کرده رحمت و غفران الهی و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل از رحمان رحیم خواستارم.
– کاش یکبار هم ما شکوفه می دادیم
ما که این همه هَرَس شده ایم
از نگاه پسر بچه ای در عشایر ..؛
صبح روز آفتابی وقتی با آخرین سرعت دنبال کوچکترین بزغاله گله بودم نگاهم به مرد و زنی افتاد که ذوق زده از ماشین پیاده می شدن و به طرف چادر ما می آمدن و پدرم شتابان به استقبالشان می رفت.
وارد چادر ما شدن، روی زمین نشستن،
لباس ساده ای پوشیده بودن و ساده حرف می زدن..
هیچ موقع از دیدن دوتا آدم بزرگ اینقدر هیجان زده نشده بودم.
چقدر اون روز با بقیه روزا فرق داشت؛ همه بزرگای ایل اومده بودن و هیاهویی برپا بود و اون مرد و زن مهربون به حرف های همه ریش سفیدا و گیس سفیدا از اعماق وجودشان گوش می دادن.
مگر می شود پدربزرگ و مادر بزرگ های من چیزی بلد باشند که آنها بلد نبودند. آنهایی که خودشان دکتر بودند!
انگار کتابی می خواستند بنویسند بدون اینکه جمله ای را بخواهند تغییر دهند. هرچه از زمان آمدنشان بیشتر می گذشت بیشتر دوست داشتم که بمانند و مهمان ما باشند.
هر از گاهی دستی روی صورت من می کشیدند.. لُپام گل مینداخت و خوشحال میشدم ولی برای من کافی نبود. دوست داشتم کاری برایشان انجام دهم نمی دونم مثلا کاش به من میگفتند که عینکشان را از آن طرف چادر برایشان بیاورم.
راستی چه کار مهمی با ما داشتند؟ چرا پشت میز دفتر کارشان نبودند و کت و شلوار نمی پوشیدند؟ چرا برایشان مهم نبود که لباسشان در چادر و ییلاق ما خاکی شده؟ چرا بیشتر به فکر ایل راه ما بودند تا مسیر رفت و آمد خودشان؟ چرا درخت ها و رودخانه ها اینقدر برایشان مهم بود؟
هرچه بود من از بودنشان خوشحال بودم.
از لا به بای حرفاشون فهمیدم چیز ساده ای می خواستن؛ می خواستن آسمون همیشه آبی بمونه، مراتع سرسبز، رودخونه ها جاری و چشمه ها پر جنب و جوش باشن. دوست داشتن صدای زنگوله های گله همیشه توی دشت بپیچه..
اون روز کمتر با بزغاله ها بازی کردم و بیشتر حواسم به اونا بود تا اینکه کمکم شب شد..
چقدر خوب بود اون شب دوتا رخت خواب گل گلی اضافه تر مادر انداخته بود و از اینکه اون شب باید جمع وجور تر میخوابیدیم خوشحال بودم..
صبح روز بعد
موقع خداحافظی
گوشه چادر پشت دامن رنگی مادر یواشکی بهشون لبخند میزدم و تو دلم بهشون می گفتم کاش همیشه میموندین پیش ما
ولی باید میرفتن…
باید میرفتن چون بچه های زیاد دیگه ای منتظرشون بودن که شاید از لابه لای حرف های آدم بزرگا صداشون میزدن ومی گفتن : اون عینک منو از اون طرف چادر واسمون بیار…
به یاد مادر و پدر بهشتی طبیعت ایران
رحمت خدا بر ایشان چقدر خوشحالم که افتخار داشتم تا از نزدیک ایشان را ملاقات کنم و چقدر خوش شانس بودم/
لبخند و امیدواری ایشان را هیچگاه فراموش نمیکنم/
فال حافظ هم به نیت دکتر خدیجه کاترین رضوی که هر زمان به شیراز سفر میکرد از حافظ غافل نمی ماند /
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم /
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم /
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم /
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم /
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم/
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم/
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم/
کوچ زنی از تبار پاکی و امید، صفا و مهربانی، زنی برخاسته از عمیق ترین واژه های عاطفه و احساس، زنی انگیزه ساز و مردم دار آسمانی شد تا عاشقانه های مادری را در آسمانها هم به اهتزاز برافشاند. مادری را برای طبیعت تمام کرد او فرزندان امروز – سفیران طبیعت- را مهربانانه به جامعه آریایی ایران زمین بخشید و به مأموریت زمینی خود پایان داد.روحش شاد و درکنار همسر فقیدشان در آرامش ابدی و بهشت کبریایی محشور باد.
“دلتنگم”
گفتنی هایم
همین قدر کوتاه اند
همین قدر عمیق…!!
جمال ثریا
گاهی اوقات برخی را کمتر می بینی ولی بیشتر ازشون یاد میگیری من از مرحوم دکتر فرور و مرحومه دکتر کاترین رضوی یاد گرفتم دلتنگ بشوم حتی در خانه خود در پیش عزیزان خود آنقدر که حتی حضور عزیزان هم تسلی ندهدت و غمی بزرگ بر روح و تنت مستولی شود آنگاه که گوشه ای از وطنت و مردمان وطنت در عذاب و گرفتاری باشند و تو در خانه خود راحتی نداشته باشی و شب و روز برات فرق نکند که تا رمق دارم حتی در اوج بیماری یادم نرود که تن وطنم در گوشه ای نیازمند رسیدگی هستند آنگاه شور و حرلرت تنت را به تب وادارد که نصف شب زنگ بزنی با حال بیمار که باید فردا صبح بیایی دنبالم تا برویم پیگیری کنیم آنچه را که باید
ولو در نزدیکی های قله سبلان یا پادنا یا خارتوران و نزدیکی های زردکوه زیر چادر عشایری و پیگیرتر از خود گرفتار مسائل مشکلات آنها را سعی کنی به فرجام خوب و رونق تولید و حال خوب تبدیل کنی ،واینچنین شوی محبوب القلوب عشایر که سخت میشود غریبه ای در حریم دلشان جا و مکانی دائمی دهند اما مرحوم دکتر فرور و مرحومه خانم دکتر رضوی شدند محبوب القلوب عشایر و نسلی را از عشایر تربیت کردند که همچو پدرومادرشان دوست داشته باشند افرادی را خارج از گستره ی ایلی در حد پدرومادر خود ،و امروز در عزای یادگار فرور در خلوت خود آنگونه گریه کنند که بر مادر خود گریه کردند امروز ایل من مادری را از دست داده که داغ همه مادران خود را تازه تر کند مادری که لباس سنتی نمی پوشید اما بوی مادران ایلی میداد پس ایل من تسلیت نخواهد گفت بلکه خود عزادار و صاحب عزاست در عم از دست دادن مادر و دلسوز عشایر، امیدوارم که خداوند صبر به همه ما بدهد و انگیزه مارا در ادامه طریق این بزرگوار مصمم تر کند .صادق مغانلو ار ایل شاهسون
Nos pensées vont d’abord à sa famille et ses enfants dont elle était si fière et qui occupaient ses pensées, et voulons leur adresser nos plus fraternelles condoléances ainsi que du courage pour affronter cette brutale absence. Chacun n’a qu’une maman dans toute une vie !
Qu’ils sachent aussi que Khadija, Catherine, était pour nous une amie sincère et une sœur bien aimée et que nous partageons leur peine.
Nous pensons aussi à ses collègues et amis de CENESTA avec nous avons tant de partages et leur souhaitons de persévérer dans la voie tracée.
A l’occasion des multiples rencontres internationales dans divers pays au cours desquels nous avons eu le plaisir de collaborer, au cours de ses visites ici en France, il s’agissait bien pour Khadija, Catherine, d’un seul et même engagement en faveur d’une terre vivante et pour un monde plus vivable. Nous partagons cette quête infinie.
Pour son pays l’Iran, mais surtout pour les agriculteurs et éleveurs du pays, Khadija, Catherine était une ambassadrice à la fois fidèle et lucide, cherchant toujours à faire reculer les idées reçues et les images négatives.Ce qui nous manquera peut-être le plus, c’est de sourire ensemble de nos batailles éperdues toujours à recommencer afin de garder le moral.
La terre perd l’une de ses filles les plus discrètes et les plus nobles.
Repose en paix notre ( mon) amie Khadija, Catherine.
Patrice Burger président du conseil d’administration en tant qu’ami de Khadija, Catherine et au nom de toute l’équipe des administrateurs et permanents de l’association CARI à Viols le Fort en France
The discreet but firm and sincere voice of our friend Khadija, Catherine has gone forever and we are particularly shocked by this sudden disappearance that we still have difficulty imagining.
Our thoughts go first to her family and her children, of whom she was so proud and who occupied her thoughts, and want to send them our most fraternal condolences as well as courage to face this brutal absence. Everyone only has one mom in a lifetime!
May they also know that Khadija, Catherine was for us like a sincere friend and a beloved sister and that we share their pain.
We also think of his colleagues and friends of CENESTA with us so many shares and wish them to persevere in the path traced.
On the occasion of the many international meetings in various countries during which we had the pleasure of collaborating, and during her stay here in France, it was indeed for Khadija, Catherine a single and same commitment in favor of a living earth and for a more livable world. We share this endless quest.
For her country Iran, but above all for the country’s farmers and herders, Khadija, Catherine was an ambassador who was both faithful and lucid, always seeking to push back received ideas and negative images.
What we will perhaps miss the most is smiling together from our frantic battles always starting over in order to keep our spirits up.
The earth loses one of its most discreet and noble daughters.
Rest in peace our (my) friend Khadija, Catherine
Patrice Burger, chair of the board, as a friend of Khadija, Catherine and on behalf of the whole team of members and staff of association CARI at Viols le Fort in France
مادرمهربان ودلسوز طبیعت زیبا ومحیط زیست ایران به آسمان پرکشید!
ناباورانه غم سنگین ازدست دادن فعال محیط زیست دلسوز طبیعت ایران ودلسوز زیست کره خاکی آرامم نمی گذارد.کاترین جان عزیزم مهربانم مادرزمین مادرطبیعت دلسوز سرسبزیهاومحیط زیت چگونه باورکنم توراازدست دادیم؟
همیشه می گفتی می شنیدی عاشق بچه های سنستا بودی وهمیشه می گفتی بچه ها این گ… عشق منه ؟!،
چطورعشقت راتنهاگذاشتی عزیزدلم؟
چندروز است ناباورانه به سوگ نشته ایم همه منتطرامدن توازآنسوی دنیا هستیم ولی مگر میشودپیکر بیجانت راببینم؟هنوزصدای گامهای استوارت درراه جنگیدن با واردات بذورتراریخته ؛تخریب سرزمین ؛افشای ظالمان محیط زیست وویرانگران طبیعت زیبا رافراموش نکرده ایم .عزیزم کاترین جان چگونه دلت امدماراتنهابگذاری ؟هرچندجنگیدن بامشکلات محیط زیست وتخریب گران طبیعت رایادمان دادی اما جای خالیت راچگونه باورکنیم؟
خدیجه کاترین عزیز؛
توهمچون خدیجه درکنارمحمدت دکترتقی فرور همسرسخت کوش وپرتلاشت ماندی وجنگیدی اما تاب فراق تقی نگذاشت دراین دنیای فانی بمانی .
کاترین جان جای خالیت رابچه های سنستا پرخواهندکردچون آموزگارخوبشان تو وتقی بودی هرچندرسالت عظیمی که بردوش تک تک ماگذاشته ای سنگین است اما یادت نگاهت لبخندت وکلام مهربانت که امیدوارکننده وتداومبخش راهت است توراهرگز ازیادهانخواهد برد.
اشک مجال نوشتنم نمی دهد.کاش ماراتنهانمی گذاشتی.
هر گز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
قلب کاترین رضوی برای همه جا داشت زیرا جان او سراسر عشق ورزی بود.البته عشق به فرودستان سر لوحه زندگیش بود . کاترین عشق و آگاهی را در هم آمیخته بود و از آن دو بال پرواز ساخته بود تا کرانه ها را ببیند.ساده زیستی او را سبکبار کرده بود.چون دریافته بود حال سبکباران خوش است
سراسر زندگیش را با مردم و برای مردم در حرکت بود . هیچ وقت نایستاد و نا امید نشد. کاترین دارای ویژگیهایی بود که یک انسان وارسته را تعریف میکند اما مهمترین ویژگی او امیدواری و امیدوار کردن بود چون میدانست نا امیدی یعنی مردگی و همه ما به امید زنده ایم . چون از دل سخن میگفت سخنانش در دل مینشست. دغدغه طبیعت و مردم همیشه با او بود . شب و روز نداشت .یار مردم و غمخوار طبیعت و محیط زیست بود . بدرستی میدانست که حفاظت از طبیعت است که یک سرزمین را زیست پذیر میکند و طبیعت را باید مردم حفاظت کنند. برای جوامع بومی نقشی محوری قائل بود
و آنان را صاحبان و حافظان اصیل زیست بوم ها میدانست
باشد که زندگیش سر مشقی برای ما باشد
سرکار خانم خدیجه (کاترین) رضوی همسر مرحوم دکتر تقی فرور، رئیس هیئت مدیره موسسه توسعه پایدار و محیط زیست در ناباوری با ما وداع کرد. ایشان (همگام با دکتر فرور) بیش از ۵ دهه از زندگیاش را برای حفظ و اعتلای طبیعت ایران وقف کرد.
سی سال با ایشان و خانواده محترمشان همکاری و همفکری نزدیک داشتم بحدی که ایشان را همچون خواهر بزرگتر خود پنداشته و در بسیاری از دلنگرانی و دغدغه ایشان همواره شریک بودم. وی را سمبل صداقت و سخاوت باورنکردنی و مادرانه نسبت به سلامت محیط زیست و آینده ایران عزیز میدانم. امید و آرزویش بیدار کردن وجدان انسانها برای حفظ سرزمین و “مادر زمین” بود.
در بهار سبز طبیعت، خزان سرخ “عاشقان طبیعت” راشاهدبودن کار آسانی نیست.
«سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم»*
فقدان ایشان غم از دست دادن خواهری عزیز و ضایعه گرانباری برای جامعه علمی وکنشگران محیط زیست کشورمان خواهد بود. روحش شاد و راهشان پر رهرو باد!
محمد حسین عمادی
(* شعرقیصر امین پور)
From the sad comments left by many people, I realize that the person who left us did a lot of great things, didn’t give in to injustice, and made a lot of true friends in the process.
I bow my head and express my respect and condolences.
We need to unite more and continue that legacy.
کاترین همان زنی بود که با پیشینه ایرانی فرانسوی اش، تصمیم گرفت در ایران بماند و همانند پدرش اما به روشی دیگر به ایران خدمت کند. پدرش طبیب بود و او حامی طبیعت. با دلی پر از درد و کوله باری پر از تجربه میخواست مرهمی برای طبیعت یتیم و زخم خورده ایران باشد. برای دردهای طبیعت ایران، چشم بینا و گوش شنوایی داشت. زمانی میگفت که صدای فریاد و دادخواهی درختان هیرکانی امانش را بریده و کاری از دستش بر نمی آید. صدای جوامعی بود که قرنها در این طبیعت زیسته اند و از آن حفاظت کرده اند ولی به ناگهان بیگانه و مطرود و محتاج شده اند. ابایی نداشت به دولتمردان بگوید که منابع این سرزمین سهم همین مردمی است که در دشت و بیابان مانده اند و برای بقای خود از آن حفاظت میکنند. او صدای نسل های آینده بود تا امانتشان که طبیعت زیبای ایران است را برایشان حفظ کند. کاترین در همه چیز میانه رو بود اما در مطالبه گری تند رو. امیدوار بود و پرانگیزه، میگفت روزهای خوب می آید. نمیدانم چند روز خوب دیده بود که اینقدر خوش بین بود اما امیدش و بودنش دلگرمی بود. کاترین از آن نسلی بود که شاید دیگر مثل آنها تکرار نشود. کاترین رفت اما جای خالی او همیشه سبز میماند، برای طبیعت ایران و برای تمام آنهایی که دلشان برای طبیعت ایران میتپد.
I have talked to her the 15th March just before the 9th Wold Water Forum on various topics mainly related to DLDD.
Khadija was for me a mother who devoted herself body and soul to the fight against desertification and the building of community resilience, particularly Iran Nomadic Pastoralists.
She leaves us a beautiful legacy of commitment and dedication of a woman leader on the issues raised by the UNCCD.
RIP Khadija
—————————-
Je suis très attristé d’apprendre cette nouvelle qui m’affecte profondément. A toute sa famille, je présente mes sincères condoléances.
Je lui ai parlé le 15 mars juste avant le 9ème Forum Mondial de l’Eau sur divers sujets essentiellement liés à la DDTS.
Khadija était pour moi une maman qui s’est consacrée corps et âme à la lutte contre la desertification et la renforcement de la résilience des communauté, particulièrement des pastoralistes nomades de l’Iran.
Elle nous laisse un bel heritage d’engagement et de dévouement d’une femme leader sur les questions portées par la UNCCD.
RIP Khadija,
Emmanuel Seck
Un grand nœud dans l’estomac. Il y avait beaucoup de choses que j’aurai voulu lui dire avant qu’elle ne parte. Et plus que tout un grand, profond, sincère merci. De ceux qui ne peuvent se dire que les yeux dans les yeux et les mains dans les mains. Merci, dix ans après notre première rencontre. Malgré peu de temps passé ensemble, tu as participé considérablement à forger ma vie en étant un exemple de gentillesse, de malice, de générosité sérieuse, d’humanité et de puissance dans des milieux si complexes. En m’accueillant et me faisant découvrir inlassablement la puissance et la vitalité de l’Iran, l’importance des semences et mes premières notions de souveraineté alimentaire.
Catherine a été incroyablement soutenante et puissante lors de mes pas en Iran. Ses mots résonnent encore en moi : « Elle est comme ma fille » asséné aux autorités pour me permettre de rentrer dans le pays, de prolonger mon visa. Avec cela, je me sentais profondément en sécurité. Libre de découvrir tout le reste et de travailler avec l’équipe merveilleuse de Cenesta.
I am lacking words but to Jeyran, Oyo, Ahmad Reza and Cenesta’s family: I would like to join my heart to you all. I miss you in these difficult times and would like to hug you tightly.
Il y avait beaucoup de choses que j’aurai voulu lui dire avant qu’elle ne parte. Et plus que tout un grand, profond, sincère merci. De ceux qui ne peuvent se dire que les yeux dans les yeux et les mains dans les mains. Merci, dix ans après notre première rencontre. Malgré peu de temps passé ensemble, tu as participé considérablement à forger ma vie en étant un exemple de gentillesse, de malice, de générosité sérieuse, d’humanité et de puissance dans des milieux si complexes. En m’accueillant et me faisant découvrir inlassablement la puissance et la vitalité de l’Iran, l’importance des semences et mes premières notions de souveraineté alimentaire.
Catherine a été incroyablement soutenante et puissante lors de mes pas en Iran. Ses mots résonnent encore en moi : « Elle est comme ma fille » asséné aux autorités pour me permettre de rentrer dans le pays, de prolonger mon visa. Avec cela, je me sentais profondément en sécurité. Libre de découvrir tout le reste et de travailler avec l’équipe merveilleuse de Cenesta.
I am lacking words but to Jeyran, Oyo, the family and Cenesta’s family: I would like to join my heart to you all. I miss you in these difficult times and would like to hug you tightly.
2011년 한국에서 열린 UNCCD COP11에서 만나, NGO대회와 사전회의, 본회의 등에서 항상 차분하게 경청하며 문제를 풀어가던 당신의 아름다운 모습을 생생히 기억합니다. 깊은 애도와 함께 고인의 명복을 빕니다 – 이태일
Rest in peace.
veut corriger le vent
plier la lune
réchauffer le soleil
plier la rivière
briser le temps
This is the image of strength that your words – “a leaf leading the wind” – conveyed to us, your serenity always a safe haven in the face of the incomprehension of the international institutions that we faced. Thank you Catherine and give us that smile of yours to take with us. A fraternal embrace to the friends of CENESTA
What a great soul she had. So kind, so generous, so hopeful.
We travelled a lot together. I was always amazed at how – no matter where she went – she could make a cold and unfamiliar space seem cosy. For example, she always brought her own small pillow – one of the many little touches that she had to make an unfamiliar space more like home. One time we shared a hotel room in Rome – a dingy little room with no charm at all. I came home late one night and she was already asleep, but she had left a couple of chocolates wrapped in colourful foil on my pillow. I was amazed. When we had so much to do, running from one meeting to another, when she spent every other available moment on the phone, giving instructions on what was to be done back home, or connecting with her daughter Jeyran several times a day, how was it that it even occurred to her to devote even a momentary thought to making my day a little more special? She was always doing things like that for the many people she loved.
She was a petite woman and she usually travelled with a massive black suitcase. On the way to whatever meeting she was going to, she would fill it with gifts for the many friends she would be seeing and also reports about CENESTA’s projects, CDs, booklets, pamphlets and posters, to share CENESTA’s work with the world. On the way back it would be filled with all the publications that were shared at the meeting and of course plenty of things for Jeyran – whether masks from Asia or organic chewing gum from Europe for her beloved Oyo. She would drag this massive suitcase (it came up to her chest) to and from whatever airport and whatever hotel – while at the same time carrying a large and heavy backpack. She had a small frame, but she had a very strong constitution – not needing much sleep, not feeling much cold or hunger, never getting sick. On her return to Iran she would distribute the stacks of publications to various people. She always had someone in mind – so-and-so should read this, the other one should read that. She was always on a mission, with some far-sighted intent in mind, usually to open people’s minds and set them on the path to safeguarding her beloved Iran, its people, its culture and its natural environment.
One of my favourite memories of Catherine was when she showed up at our house one day and rang to ask me to come outside. She was perched on top of a pillow (or two) but still just barely peeping over the steering wheel of her massive, rugged jeep, holding a single flower. She asked me to give it to my mum, who was nursing my father who had terminal cancer at the time. She said, just tell your mum that I know what she is going through and that I’m thinking of her. She did not ask to come in because she knew my mother would not want to receive guests. It was such a delicate gesture. Knowing Catherine, that would have been only one of several errands on the way back from a full day of work and before a full evening of more work and caring for her family – only one of several acts of kindness on a typical day. Her capacity for being kind to many, many people was absolutely staggering. It was as if she didn’t exist herself because the focus was always on the other person. The amazing thing is that she genuinely did not mind this kind of non-existence because it meant that she could care better for others. She had an endless capacity for giving. In return, she expected loyalty, but that was very little to ask in return for all that she gave.
She developed extended relations with people and nurtured them over the long term. A hairdresser was never just a hairdresser, a doctor was never just a doctor. Everyone became a friend, CENESTA was her family, the children of her friends were her children – and in the middle of all this, she was the most devoted mother, grandmother and wife, dedicating a huge amount of energy to her beloved Jeyran, Oyo and Taghi. She loved children and often mentioned how she relished every moment of raising Jeyran. She even ran a kindergarten for a couple of years because she was so committed to raising children – and just because she enjoyed it so much, having been a playful and mischievous child herself. When her grandson, Oyo, was born she relived the joys of raising Jeyran. She often said that he was her best friend and playing with him was one of the best ways of recharging her energy. Catherine, Oyo and her beloved aunt, Ameh, all had the same large, beautiful black eyes. Seeing the three of them together was like a thunderbolt.
One of the memorable stories that Catherine told about her life was about how she cared for one of her dearest friends who was struggling with cancer. She was in a hospital in France, and for the last month of her life, Catherine stayed with her. The remarkable thing was that visitors were not allowed to stay overnight, but Catherine managed to stay day and night for a month. How did you manage to stay when visitors were not allowed, I asked. I made myself very small, she answered. I figured the rest out for myself: she was always helpful and kind, never got in the way, never did anything that would annoy anyone, and always conveyed love and hope. How could the doctors and nurses turn her away? She was a healing presence – not just for her friend but for all the other people there. Staying with her beloved friend for one month, she helped her finish writing her doctoral thesis and to defend it successfully from her hospital bed before she passed away.
Catherine was very beautiful, but she was not at all vain. She always wore light make-up first thing in the morning (even on the rough cross-country field trips that are a regular part of CENESTA’s work) and seeing her fresh and pretty first thing in the morning was always a nice way to start the day. She dressed very simply, but was always very feminine. She always noticed and appreciated the beauty she saw in others, but it never seemed to occur to her that she herself was stunning.
She didn’t like to be the centre of attention. It was Taghi who pushed her on the stage of public speaking in the early days, but she only came into her own many years later in the fight against GMOs. This petite Iranian woman – this grandmother with the beautiful black eyes – stepped on the stage to be the warrior that no one else was brave enough to become – including me. Some of her most passionate public speeches were about the dangers of GMOs. She learned to move people by speaking from the heart and with courage. In a country where it is not easy to navigate the ups and downs of being an activist, or to lead a truly independent NGO, she was fearless when it came to defending nature and the people who depended on it.
She was deeply in love with Iran. Taghi used to proudly (and of course cheekily) say, my wife is 50% French….and 100% Iranian! The last present she gave me was a collection of Iranian sayings. She always used to say, how lucky we are to have inherited such a rich culture – each one of our sayings sits on top a sea of meaning. She was in love with the Persian language for the wisdom that it expressed, and for its capacity to express complex ideas in the most beautiful way.
What was the mystery of Catherine? What did she know that very few people seem to know? I think she knew very well how to love. She had a big, big heart. There was room in it for every person, every plant, every animal, every insect, every child, every elderly person. She had an immense capacity for social relations and was constantly on the phone. At a time when many people are wary of giving out their number to strangers, Catherine used to tell everyone around her, give my number to anyone you want! No matter what the time or who the caller, she always answered the phone. There were pastoralists whose land had been confiscated, there were farmers who wanted to tell her about their harvests of evolutionary populations, students looking for a research topic, activists who wanted her to join every cause….for water, for land, for healthy food, for cultural heritage….there were many young people looking for guidance – and most of all hope – and there were old and new friends. I often expressed surprise that she was willing to speak to so many strangers, and she always responded that there was no alternative because people had a real need to hear a message of hope.
She also had room in her heart for every doll, every statue, every book, every beautiful object. The various houses she lived in over the span of her life always emanated deep warmth and were full of objects from her travels – an actual baobab tree that she brought back from West Africa decades ago, a forest of smaller baobab trees made of straw, bogolans from Mali and tribal carpets from Iran were everywhere, a collection of owl statues in every imaginable material and style. There were also books everywhere – some hers but many her beloved father’s – interesting and rare books about Iran and about development, about biology and the natural world, about handicrafts, and of course many children’s books. Every object exuded the warmth and charisma of her home. Each part was a reflection of the whole.
Among her close friends/colleagues, we would joke that Catherine “hunted” people. She would spot someone with a particular gift or talent – intelligence, kindness, access to power, whatever – and would fit them into her greater plan. Then she would patiently seduce them with her kindness. She created armies of devoted helpers in this way, playing on her maternal nature and age, on her charm, on the passion she had for a greater cause. She pulled on strings that connected her heart to theirs, and through her heart to all the earth’s creatures that she loved so instinctively, to entire ecosystems and the peoples that tended them, to the web of life. In the last months of her life she was reading about quantum physics and she loved it. It seemed to expand the reach of her heart from the earth (her first love) to the unknown corners of the galaxy and the mysteries beyond.
My dearest Catherine joon, we are so different. I never had your capacity for such wide social interaction and I know I never will. I don’t want everyone to have my number and I would go crazy if I had to spend all day on the phone! But still, now that you are gone, I ask myself how I can carry a part of you and shine it into the world since you are no longer here physically to shine yourself? How can I be more like you while still being true to who I am? I would love to notice beauty all around me, but it’s very difficult. I would love to love every insect and plant and person, but it seems impossible. Spending time with you was always a reminder of the potential of living with such love for the world and all its creatures. Now that you are no longer here, who will remind me of the possibility of living with so much love? It came so naturally to you and you were a great example, but I wonder whether you were a good teacher. How could you explain to the rest of us how to achieve something that came to you so effortlessly?
tu as l’air grave mais tu souris
on aimait rire ensemble
et déjà cela nous manque
Balise des consciences dans la brume des jours
dans le tumulte des nuits
tu hoches la tête en connivence
tu dis
on va luttter””
Nous avons perdu une amie très chère que nous pleurons. Le souvenir de la femme extraordinaire qu’elle était nous portera pour continuer à faire vivre nos idéaux communs.
Ces fleurs de notre jardin qu’elle aimait pour exprimer notre profonde amitié à sa famille et aux ami.e.s de CENESTA
تو یک دیدار و صحبتی که باهاشون داشتم جز خوبی ازشون ندیدم. روحشون آزاد در بی نهایت به پرواز ابدی. مطمعنم که همینطور که دکتر فرور بعد از رفتنشون ما رو تنها نزاشتند و یاد و خاطرو انرژیشون مارو به حرکت به سوی زیبایی در آورد، خانم خدیجه هم همینطور خواهند بود. تا اخر عمر برای حدفشون خواهم جنگید.
You have touched many hearts in the environmental and human rights movements. Since we first met in India twenty years ago for an international farmer exchange for mutual learning (see photos attached), I have always been amazed by your joy, courage, determination, and hope that change for the better is possible.
I know you will continue your caring work wherever you are travelling to now, on the other side.
Much love and light
Michel
نمی توان با کلمات فقدان بانوی بزرگی را که رسالتش جز خدمت به مردم میهناش نبود را بیان کرد. شادروان سرکار خانم دکتر خدیجه کاترین رضوی بنیان گذار موسسه توسعه پایدار و محیطزیست (سنستا)، همواره نسبت به بهبود وضعیت منابع طبیعی و محیط زیست این مرز و بوم احساس مسئولیت میکرد و تا پایان عمر عزیزش از هیچ کوششی دریغ نداشت.
در طی سال های همکاری، شاهد دغدغه ایشان و مرحوم دکتر فرور بخصوص برای رفع مشکلات جوامع محلی بودیم که در این راستا موفق شدند گام های تاثیرگذاری را در کشور و نیز در سطح بین المللی بردارند. این زوج پرواز کرده، نقش بسزایی در ظرفیت سازی جوامع مدنی و علی الخصوص جوامع عشایری داشتند و همیشه دلسوزانه در این راه پرمشقت با عشق و علاقه فعالیت می کردند. یاد و خاطرشان در جای جای کشور عزیزمان جاویدان خواهد بود.
به خانواده محترم، همکاران و دوستداران ایشان، جوامع مدنی، جوامع بینالمللی و تمام کسانی که برای حفظ منابع طبیعی و محیط زیست تلاش می کنند صمیمانه تسلیت عرض می نماییم.
روح شان شاد و راهشان پر رهرو
GEF Small Grants Programme-UNDP Iran
قوت قلب همهمان بود
آرام نمینشست. انگار ماموریت شخصیاش، مبارزه بود؛ مبارزه با آنچه «نابودی زندگی» میدانست.
«فکر میکنند در این چند روزی که روی صندلی ریاست نشستهاند، میتوانند تصمیمهایی بگیرند که طبیعت را نابود کنند و تا چند نسل آینده، چوب ندانمکاریهای آنها را بخورد…» این را بارها به زبان آورده بود. آنجایی که تصمیمهای عجیب و غریب پشت درهای بسته گرفته میشد و ما -مردم- اگر بخت یاریمان میکرد، در جریان قرار میگرفتیم! فرقی نمیکرد تصمیم برای ساخت یک سد باشد، یا واردات و تولید محصولات کشاورزی تراریخته، یا طرحی عمرانی در جایی نامناسب، «کاترین» برای همهشان میجنگید. نه از سر دلخوشی یا «مبارزه برای مبارزه»، از ترسی که از آینده سرزمین و زندگی نسل بعد داشت پا به میدان میگذاشت.
«خسته نمیشوم» تکیه کلامش بود و درست همان لحظه که همه ناامید بودند، کسی بود که بدون کمترین نشانهای از خستگی و ناامیدی پیش میرفت.
همسرش «تقی فرور» که رفت، دیدمش. خودش که باید صاحب عزا باشد، قوت قلب همه بود. یک عمل جراحی سخت را پشت سر گذاشته بود و به وضوح وزن کم کرده بود. چند روز بعد در یک تماس تلفنی برای پیگیری موضوع محصولات تراریخته با هم گپی زدیم. صدایش چنان انرژی داشت که هیچکس فکر نمیکرد به تازگی غم از دست دادن شریک زندگیاش را از سر گذرانده. با جدیت ادامه داد تا همین دو هفته قبل که پیگیر ماجرای پتروشیمی میانکاله بود. نمیدانم رفتارش در برابر پزشک معالجش هم همانطور بود که با ما بود؟ از کاترین با آن روحیه بعید نبود. کسی که نه مشکلات کار، نه کمبودهای مالی، نه غم از دست دادن عزیزان و نه تهدید و ارعاب باعث نمیشد پا پس بکشد، حتما رنج بیماری برایش چیزی نبود که خم به ابرو بیاورد. و لابد چقدر کار پزشکش دشوار بوده که نمیتوانسته به سادگی از چهرهاش، درونش را بخواند.
کاترین رضوی نه تنها یک فعال محیط زیست شاخص و صاحب سبک بود، بلکه برای من یک فمینیست تمام عیار هم بود. هیچوقت نامش زیر سایه نام بلند آوازه همسرش نماند، همواره برای توانمندی زنان جامعه جنگید و زنانی همچون خودش را تربیت کرد که خستگیناپذیر برای تداوم زندگی مبارزه کنند.او قوت قلب همهمان بود.
وفادار به توسعه پایدار
محرم نوروزی (پژوهشگر اجتماعی)
کاترین هم رفت. کاترین عزیز ما که فریادگر زمین پاک، طبیعت سبز و معیشت پایدار جوامع بومی بود. کاترینِ خستگیناپذیر، پرتلاش، باورمند و عاشق. کاترینِ ما که همراه با عشایر کوچرو، عرصههای مرتعی ییلاق و قشلاق را در همهجای ایران گامبهگام پیموده بود؛ با شاهسونها، بختیاریها، قشقاییها، عشایر بویراحمدی، کردهای کردستان، عربهای خوزستان و سالهای طولانی در میان جوامع بومی آفریقا.
خانم دکتر «خدیجه کاترین رضوی» که مدیریت اولین سازمان غیردولتی را در بعد از پیروزی انقلاب به برعهده داشت، به همراه شخصیت شناخته شده محیط زیست جهانی دکتر «محمدتقی فرور»، موسسه توسعه پایدار و محیط زیست (سنستا) را به کانونی برای تربیت صدها تسهیلگر و متخصص حوزه اجتماعی و توسعه پایدار و مجری دهها طرح زیستمحیطی، حیات وحش، معیشت پایدار، فقرزدایی، مقابله با بیابانزایی و تخریب سرزمین، امنیت و حاکمیت غذایی، پایدارسازی ساختار اجتماعی و توانافزایی جوامع محلی بویژه عشایر کوچرو تبدیل کرد. همه ما در طول این سالها، سنستا را «کانون» صدا میزدیم و امروز به جرات میتوان گفت که از تسهیلگران شناختهشده کشور کسی را نمیتوان یافت که در طول سالهای فعالیتش ارتباطی با کانون نداشته باشد.
کاترین حفاظت از محیط زیست را جزء لاینفک زندگی جوامع محلی بهویژه عشایر و از فرآیند توسعه پایدار میدانست. او تمام مظاهر فرهنگی جوامع بومی را دوست داشت و آن را نماد هویت جوامع میدانست؛ دانش بومی، آداب و سنتهایشان را ارج مینهاد و برای شکوفا شدن آنها و کارکردشان در زندگی اجتماعی جوامع محلی میکوشید. کاترین انسان را شایسته برخورداری از هویت فرهنگی، معیشت پایدار و زندگی سالمِ هماهنگ با طبیعت میدانست. در مدت 25 سالی که با کاترین آشنا بودم، او را ذرهای به دور از این باورها ندیدم.
آخرین بار شب عید امسال زنگ زد. تا جواب دادم، با صدای پرانرژی و امیدبخش همیشگیاش گفت: «خیلی خوشحالم نوروزی جان. خوشحالم که هستی توی پروژه. تورو خدا نزارین این طرح را هم مثل اونای دیگه خراب کنن. میبینی که درست نمیشه. هر کاری میکنیم نمیشه. اما امیدمونو از دست نمیدیم. عقبنشینی نمیکنیم» مثل همیشه مستقیم رفته بود سر اصل موضوع.
اول متوجه نشدم در مورد چه چیزی حرف میزند تا اینکه اسم دشتِ سیستان را بر زبان آورد. تازه فهمیدم که خوشحالیاش بخاطر خبری بوده که من به همراه یکی دو عکس از کارگاه مشارکتی با روستائیان دشتِ سیستان در صفحه اینستاگرامم به اشتراک گذاشته بودم و نوشته بودم که تسهیلگری یکی از پروژههای UNDP در سیستان را بر عهده دارم. کلی حرف زدیم. از آرزو و امیدهایش گفت. باز هم نگران عشایر و جوامع محلی و منابع طبیعی کشور بود. باز هم از معیشت پایدار و تشکلهای توسعه پایدار عشایر کوچرو حرف زد. تنها حسی که نمیشد از آهنگ صدایش و از کلام دلنشینش گرفت بیماریاش بود. طوری حرف میزد انگار تمام امیدهای دنیا و عشق به زندگی را یکجا در دل خود جمع کرده است. چقدر خوشحال شدم که گویا بر بیماریاش غلبه کرده و اینطور پرانرژی صحبت میکند. پیشنهاد کرد «ماهی یکبار همه بچههای قدیمی را در کانون جمع کنیم و دورهمی داشته باشیم.» با انرژی صحبت میکرد، اما الان میفهم که خودش میدانست زمان زیادی ندارد. انگار با پیشنهاد قرار دورهمی ماهانه در کانون، میخواست به ما گوشزد کند که «کانون را فراموش نکنید. هنوز خیلی کارها باقی مانده که انجام نشده. آرزوها و باورهای ما را از یاد نبرید. به آنها عمل کنید»
کاترین عزیز ما، دیشب «جیران»اش را تنها گذاشت و به بیپایانگی عشق پیوست. هر چند در جریان بیماریاش قرار داشتیم، ولی آخرین تماسش و عشق و علاقه پایانناپذیرش به باورهای سبزش، امیدوارمان کرده بود که به زندگی برگشته است.
حیف که میسر نشد. یادش گرامی و سبز باد.
27 فروردین 1401
سلام
یکی از بانوان نمونه مام میهن خانم دکتر رضوی که زندگی توام با تلاش و کوشش برای حفظ طبیعت ایران را داشت از میان ما رخت بر بست، آن هم در دورانی که طبیعت ایران بیشترین نیاز را به چنین دلبستگانی دارد . به روح بزرگ و با صفای ایشان درود می فرستیم و برای خانواده محترم عزیز از دست رفته و همکاران ایشان آرزوی شکیبایی دارم.
خبر تلخ و قابل باور نبود. درگذشت خانم دکتر رضوی باور نکردنی است… آن روح بزرگ و پر جنب و جوش به ما امید می داد تا راه را ادامه دهیم و خسته نشویم. کاترین و مرحوم همسر عزیزش همیشه برای حفظ محیط زیست ایران تلاش می کردند و در راه حفظ ویژگی های قومی ایرانیان قدم بر می داشتند.
امیدوارم در طی چند دهه جوانانی را تربیت کرده باشند که بتوانند راهشان را ادامه دهند.
در آخرین صحبت تلفنی ما در تعطیلات عید از من سوال کردند که آیا پشیمان نیستی به ایران برگشتی؟ گفتم خیر. چرا پشیمان باشیم برای کمک به حفظ سرزمین ایران. اگرچه بهای سنگینی باید پرداخت شود ولی ارزشش را دارد چون هدف والا است. داشتن الگوهایی مانند دکتر رضوی و همسر ایشان برای نسل کنونی ایرانیان لازم است و بزرگداشت آن ها در واقع کمک به روشن نگه داشتن شمع امید به آینده ایران عزیز است.
یادش گرامی و روحش شاد.
اردکانی
I am awfully sorry to hear about our friend Khadija. Please accept my deep condolences on this sorrowful loss.
Whenever I met Khadija, she came across as a very active and spirited person who took part in most of our community activities. I am sure she will be remembered fondly by those who got to know her.
Let Lord bless you and her family with the strength to sail though this tough situation. Please know that you are there in our payers and thoughts.
Until then please take care and accept my sincere sympathies.
With Love
Saeed Setoodeh
TEDxNeshatStreet
Iran – shiraz
خانم دکتر رضوی، بانوی ایرانی که برای من الگویی از تلاش، امید، هوشیاری، آینده نگری و دلسوزی برای این سرزمین بود و خواهد ماند. اینکه او در کنار همسر و خانواده تمام وقت و فکر خود را برای حفظ منابع زیستی و غیرزیستی ایران زمین گذاشت و با ارتباطات خوبی که با ذی نفعان ایجاد می کرد موجب تقویت پیوند انسان ها برای حفاظت میشد، درسی است که باید ادامه یابد. زمین حالش خوب نیست و نیاز به انسان های مانند کاترین رضوی دارد تا با همکاری و همفکری بتوانند راه حل های بهتری برای بهبود حال زمین پیدا کنند. زمین مادر ماست و الحق که کاترین نگاه مادرانه ای به حفاظت داشت که کاملا به یادماندنی است. او طبیعت و انسان هایی که با طبیعت زندگی می کنند را بسیار دوست داشت. باشد که روحش در ارامش باشد و راهش ادامه یابد. به خانواده عزیزش صمیمانه تسلیت عرض نموده و امیدوارم غم آخرشان باشد☘️
مرگ پایان روشنایی نیست، خاموش شدن چراغ است به هنگام سپیده دم… خانم دکتر رضوی چراغ پر فروزی بودند و روشنگر راه زندگی بسیاری افراد و جوامع… راهشان روشن و پایدار باد… روحشان شاد
فقدانشان بسیار غم انگیز است…
بانویی که دانایی و توانایی را همگام با عشق به میهن در قالب آب و خاک و گوناگونی حیات به نمایش در آورد، ما را سوگوار کرد و لی خود با آغوشی باز به طبیعت پیوست.روانش آرام باد در جوار همه عناصر پاک طبیعت.
پرنده پرواز کرد رفت پیش تقی! کسی که عاشقانه با این اسم صداش می زد!
خانم دکتر خدیجه کاترین رضوی و دکتر محمد تقی فرور بیش از چهار دهه در کنار هم برای توسعه پایدار و محیط زیست در سطح ملی و بین المللی بی وفقه تلاش کردند. موسسه ایی با همین اسم ثبت کردند که کانونی است برای فعالیت، گفتگو، تربیت نیروی انسانی و اندیشه ورزی در این زمینه.
از اولین دیدارم با دکتر فرور در اوایل دهه ۹۰، در تمام مدت همکاری و تا آخرین مکالمه ام با خانم دکتر رضوی در نوروز امسال، محور گفتگو همیشه این چهار کلمه بود: توسعه پایدار و محیط زیست؛ از مخالفت های شدید با محصولات دستکاری شده ژنتیکی تا حمایت از توسعه درونزا با محوریت جوامع بومی و محلی اعم از عشایر، کشاورز، ماهیگیر، جنگلنشین،... در هر جای این مملکت، از الگوهای کشاورزی گرفته تا مدیریت منابع طبیعی، از دانش بومی تا فرهنگ سنتی،… همه در چارچوب پایداری سرزمین بود.
آن دو به این کار باور داشتند و با تمام وجود عاشقانه، صبورانه و ثابت قدم برای آن مبارزه می کردند. پرشور بودند و پرامید؛ شوری وصف ناپذیر، امیدواریی تمام نشدنی با چاشنی خوش بینی! زمان و مکان برای آنان مفهومی نداشت؛ شب یا روز، کنفرانس های جهانی یا منطقه ای دور افتاده در بلوچستان. به قول خودشان لامکان بودند و لازمان! و اصول یکی بود.
به راستی آنان نقش بزرگی در آگاهی بخشی و توان افزایی علاقه مندان به محیط زیست و توسعه پایدار داشتند.
تقی که تابستان ۹۷ آسمانی شد، کاترین ادامه داد، بیش از توان، سعی می کرد، جای خالی دکتر کمتر حس شود، بدون نشانی از بیماری، حرف سلامتی که می شد، همیشه میگفت من خوبم! انگار ما کسالت داشتیم و ایشان باید به ما روحیه می داد!
صد حیف و صد افسوس دیروز پرنده پرواز کرد…
گرچه میدانیم همسفر شدن دوباره برای آنان، مایه ی آرامش است، اما این کوچ برای ما فرزندانش، همکارانش و برای همه دوستداران طبیعت پر از اندوه و حسرت است.
تسلیت به همه عزیزان در خانواده سنستا و جامعه محیط زیست و منابع طبیعی ملی و بین المللی
امیدوارم خداوند به همه ما صبر دهد.
روح بلندشان شاد، راهشان پر رهرو و یادشان گرامی
احمد بیرانوند، ۲۸ فروردین ۱۴۰۱ با غم و اندوه فراوان به یاد مادر کاترین
پ.ن: دکتر فرور، کاترین را با Birdy به معنای پرنده صدا می زد.
It was thanks to her, who not long ago had lost Taghi, her husband and President of CENESTA, who was also a fervent supporter of the work we did together in Iran, that today evolutionary populations of bread wheat, barley and rice mixtures are spreading throughout the country.
We like to remember her like this, sitting between Stefania and me, together with the CENESTA staff, while in 2019 we were planning together the management of the experiments on the evolutionary populations and, the same year, in the field, on a torrid day, together with one of the farmers hosting the experiments.
A few days ago, she called us from Tehran: with a soft voice she thanked us for what we had done for her country and that she loved us: her words sounded like a goodbye, but until this morning we continued to hope.
خانم پر تلاش و دلسوز بودند .انصافا مادر طبیعت بودند .
Nahid Naghizadeh, 17 April 2022
Dear Catherine, my beloved friend, my humble and kind boss, my sister, my mother, it is as if the universe had decided to renew the pain of losing a loved one in my heart and try my patience. We were each other’s strong shoulder to cry on. I know you didn’t like anyone to shed tears. But my eyes are a stormy cloud today. I know you were not afraid of leaving this world but you were afraid of the loneliness of us, nature and your companions! You chose an untimely, unbelievable and irreversible journey! We will continue your path with utmost audacity and energy just the way you taught us!
My dear Catherine! I remember our last meeting when we embraced each other hoping for a year full of health, bliss and joy. I wish I could embrace you again just like that day and say how much I love you. You told me that you would go to a doctor who is socially committed, kind and moral just like your late father and who does not cheat on his professional oath. You told me that it is the ethics, kindness, social commitment and professionality of the doctors that can give patience and peace to the patients and cure them with love and responsibility. My beloved Catherine you were yourself a mountain of responsibility, accountability, knowledge, commitment, kindness, patience, persistence and effort. You would take advantage of every second of your life to serve and protect mother earth and her natural environments and to raise public consciousness and learning in this regard. You were the one who taught me and many others with the example of “ant” patience, persistence, and effort with a subtle kindness.
My dear Catherine, you were so hopeful for the treatment of the endless injuries incurred on the defenseless body of nature across the country! It is as if the injured plain, mountain, sea, jungle and wilderness knew the one who really cares after them. They would have spoken to you of their pains so that you cry their silence! In your wisdom and foresight, You were always concerned for the future and health of the children of this land for the coming 50 years! How untiringly and fearless you would struggle! In every condition, you were thinking of training, making sensitive and awaking the conscience of people to take care of mother earth and whatever lives on it! You believed that no one must stand still and remain silent! My beloved Catherine! Now you have chosen the eternal journey! Rest in peace and let your mortally exhausted body to lay the heavy burden of your responsibilities down! All the universe and nature are with you! We are with you and will continue your path!
I am just like a wandering lover in the vacuum of a world without you. I miss meeting you and speaking with you! I believe that you have already filled my existence with your own philosophy of life and taught me patience. But I can no longer keep with patience in your absence! My dear friend! I impatiently miss you! I would ask the entire universe, whatever in the heavens and one earth to give me patience! My dear Catherine! Rest in peace! Your name and your memory and your endless efforts will remain forever. My dear and beloved Catherine! Rest in peace! May we tread your path, always!
ناهید نقی زاده، 28 فروردین 1401
طبیعت ایران مادری دلسوز و مهربان را از دست داد!
کوچ ابدی کاترین عزیزم
کاترین عزیزم، دوست و رفیق مهربانم، رئیس مهربان و متواضع من، خواهر من، مادر من، گویی کائنات اینطور مقدر کرد که دوباره دردِ از دست دادن عزیزی مهربان را به کام من تازه کند و صبرم را محک بزند. آخر ما سنگ صبور هم بودیم، میدانم که اشک ریختن را دوست نداشتی، اما اشکهایم امان نمیدهد، میدانم هیچ ترسی از رفتن نداشتی، اما ترس تنها ماندن ما، طبیعت و تمام یارانت را داشتی! چه کوچ نابههنگام، ناباورانه و بدون بازگشتی را انتخاب کردی. همانگونه که یادمان دادی، با جسارت و پرصلابت راهت را ادامه خواهیم داد!
کاترین عزیزم، به یاد آخرین دیدارمان که همدیگر را به امید داشتن سالی پر از سلامتی، برکت و شادی به آغوش کشیدیم، هستم. کاش دوباره می توانستم مثل آنروز تو را به آغوش بکشم و دوباره بگویم چقدر دوستت دارم. به من گفتی پیش طبیبی میروی که مثل مرحوم پدرت طبیبی متعهد، مردمدار، مهربان و با اخلاق باشد و به قسمنامه طبابتش خیانت نکند، گفتنی اخلاق مهربان، تعهد، تخصص و مردمی بودن طبیبان است که می تواند به مریضها صبر و آرامش بدهد و آنها را با عشق و تخصص درمان کند. کاترین نازنینم تو خود کوهی از تخصص، دانش، تعهد، مهربانی، صبر، پشتکار و تلاش بودی، تا بتوانی از هر لحظه زندگیات در حفظ این مرز و بوم و طبیعت آن گام برداری، آگاهی ببخشی، توانافزایی کنی، یاد بدهی و خدمت کنی. تو کسی بودی که با مثال «مورچه» صبر، پشتکار و تلاش را با ظرافتی مهربانه به من و خیلیهای دیگر آموختی.
کاترین عزیزم، چقدر امیدوارانه دنبال درمان و التیام زخمهای بیپایانِ وارد شده بر پیکرِ نحیف و بیدفاع طبیعت در جایجای کشور بودی! گویی دشت و دمن و کوه و دریا و جنگل و بیابان زخم خورده و آسیبدیده هم میدانستند دلسوز عاشق آنها کیست و سفره دل میگشودند و با تو حرف میزدند تا فریادگر سکوت آنها باشی! چقدر به فکر آینده و سلامت فرزندان این مرز و بوم در 50 سال آینده بودی! چه بیمحابا و خستگیناپذیر تلاش میکردی! و در هر شرایطی به فکر تربیت، حساس کردن و بیدار کردن وجدان انسانها در حفظ مادر زمین و هر آنچه در آن هست، بودی. ایمان داشتی که از پای نباید نشست و نباید سکوت کرد! کاترین نازنینم حال که کوچ ابدی را انتخاب کردی، آرام بخواب و خستگی تلاشهای بیوفقهات را از تن به در کن، تمام کائنات جهان هستی و طبیعت با توست! ما با تو هستیم و راهت را ادامه خواهیم داد!
در خلاء دنیایی بدون تو، مثل یک عاشق سرگردان، دلتنگ دیدار و هم صحبتی با تو هستم، باور دارم که از فلسفه وجودیات در من دمیدهای و صبر کردن را به من آموختی، اما کاسه صبر من در نبود تو لبریز شد، رفیق نازنینم بیصبرانه دلتنگت هستم. از تمام کائنات و از آنچه در آسمانها و زمین است صبر و بردباری طلب میکنم. کاترین عزیزم، آرام بخواب، یاد و نام تو و تلاش بی پایانت تا ابد مانا و جاوید خواهد ماند. کاترین نازنین و مهربانم روحت شاد و در آرامش ابدی، و راهت پر رهرو!
I had the chance of briefly working with Catherine over twenty years ago, and her loving strength and determination remain unforgettable. May she continue to be an example and an inspiration for many years to come…! Heartfelt condolences to you all